مرا درغروب یک احساس ناجوانمردانه کشتند...
هوای تاریک
نوری نمی دمید،
آسمان خیس بود،
بغض هم داشت،
شاید چشمانم تر بود،
مرا مرگی بود!
مرا در غروب یک احساس بی رحمانه کشتند...
مرا که جرمم خالیست،
بودنم پنهانسیت،
مرا آرام نیز کشتند...
الان هیچ نمی گویم ،
هیچ ولی نشنو،
بغضم را بی صدا در گلویم کشتند...
مرا که فریادم جز یک خیال نبود... کشتند،
حال، آرام می گیرم در این قبر سخت سکوت،
بعد ها که گذشتی،
بگو اینجا عاشقی آرام خوابید...
تا ابد عشقش...